• Menu
  • Menu

رم، واتیکان، فلورانس و ونیز؛ پایان ایتالیایی!

سفر با سرعت زیاد ادامه دارد. ایتالیا با این همه زیبایی خیره کننده نمی گذارد که لحظه ای آرام بنشینی. همه کوچه پس کوچه هایش دیدنی است. فرقی ندارد که رم باشد یا فلورانس یا ونیز. همه شان دیدنی هستند. البته فلورانس کمی دیدنی تر!

توضیح مهم: مطلب حاضر بخشی از سفرنامه من به اروپا است که در سال 2010 میلادی نگارش شده است. از آنجا که این مطلب حاصل نخستین سفر من به رم و واتیکان و فلورانس و ونیز است، ممکن است برخی از اطلاعات آن به‌روز نباشد. لطفا برای دیدن مطلب جدید راهنمای سفر به ایتالیا، به لینک زیر مراجعه کنید:
اگر مسافر ایتالیا هستید

اگر بخش قبلی این سفرنامه را نخوانده اید، اینجا را کلیک کنید: سفرنامه اروپا با کمی تاخیر

موزه واتیکان

صبح روز سومی که رم بودم، کمی دیرتر از برنامه ام حدود ساعت 7:30 بیدار شدم. سریع امور نظافت رو انجام دادم و با مترو رفتم واتیکان. دیوارهای بلند موزه باعث میشد که واتیکان زیاد خوب دیده نشه. بعد از طی مسیری کوتاه رسیدم به یک صفی که هیچ از آخرش خبری نبود. درست یک ساعت و بیست دقیقه طول کشید تا رفتم داخل. بلیطش 15 یورو بود. یه تشکر ویژه باید از آرش بکنم که با راهنمایی اش برای گرفتن کارت موزه خیلی کمکم کرد و نه تنها اینجا، که خیلی جاهای دیگه رو هم با همون کارت میشد رایگان وارد بشی.

تعریف کردن داخل موزه که چندان جالب نیست. چون اصولا موزه رو باید خود بیننده ببینه. اما من فقط میتونم بگم که موزه شامل 16 بخش بود و پر بود از مجسمه ها و نقاشی های منحصر بفرد. راستش زیاد از موندن حدود یک ساعت و نیم در صف راضی نبودم تا اینکه رسیدم به سالن نقاشی بی نظیر میکل آنژ سالن نمازخانه سیستین. بابا عجب اعجوبه ای بوده این نقاش. اینجا متوجه شدم که تا چند ساعت هم ایستادن در صف مجاز بود! علیرغم ممنوع بودن عکاسی، چند تا عکس گرفتم که چند تاش از جاهای مهم نقاشی بود.

واتیکان

نوبت، نوبت واتیکان بود. میدانی بسیار بزرگ که به هرحال واسه خودش کشوریه و دورش در هر دو طرف؛ دو راهرو یا دالان نیم دایره است که به دو ساختمان موازی هم ختم میشن و این دو به یک دالان عمود هستند که این در اصل شروع خود کلیسا است. از بالای کلیسا وقتی رو به شرق رم، یعنی رو به میدان بزرگ می ایستی، این دو راسته ساختمان و دو نیم دایره دالان ها درست مثل دو تا دست از آرنج است که انگار روی زمین گذاشته شده و داره از یه چیزی محافظت میکنه که مثلا میشه نماد وسط میدان رو در نظر گرفت. صرفا برای تداعی بهتر، لوگوی کمیته امداد رو در نظر بگیرین که قسمت دستش همون راهرو هاست و قسمت مچ تا آرنجش همون ساختمانها. از آناتومی که بگذریم، داخل سانتا ماریا واقعا بزرگه حس خوبی اونجا جاریه. خوشبختانه عکاسی ممنوع نبود و این فرصت میداد که آنچه دیده میشه به تصویر کشیده بشه. انتهای کلیسا سمت چپ، یه جاییه که عکس، مجسمه یا حداقل اسمی از پاپ ها از گذشته تا الان وجود داره. روی یک سنگ روی دیوار اسم همه پاپ ها نوشته شده و خیلی هم دیگه جا نداره. فکر کنم کمتر از 15 تا جا داشت. به یه دلیل امنیتی از ساعت 12 ظهر دیگه نمیذاشتن کسی بره بالا و متاسفانه این شامل حال من هم شد.

واتیکان اونقدر وقتی نیست که مرکز مسیحیت شده. چرا که تا چند ده سال پیش، یه کلیسای دیگه توی رم و قبل ترش هم جاهای دیگه ای مرکز مسیحیت بوده که فرانچسکو بهم گفت (ولی چون آخر شب گفته بود و من ننوشتم، یادم نیست)، اما بعد از چالش بین سیاستمداران و سران مذهبی مسیحیت و تلاش برای وجود جایی برای مسیحیت، سران مسیحیت اصرار میکنند که جایی باشد که صرفا مربوط به دین باشد و اینجا خارج از حیطه قدرت سیاستمداران باشد که در نهایت واتیکان برای این منظور توافق میشه. خوب که فکر کنیم، الگوی خوبیه…

 قلعه سنت آنجلو

از واتیکان که بیرون اومدم، همون راسته رو ادامه دادم تا رسیدم به انتهای خیابان و از اونجا میشد هم رود رو دید و هم قلعه رو. رفتم به سمت قلعه و طبق معمول همه مکانهای دیگه، یه صف بود به چه بلندی… وارد قلعه که میشی، باید یه دالان طولانی و عریض رو که با توجه به پلان هسته مرکزی قلعه، دور یه استوانه میچرخه رو بری بالا. اونقدر میریم تا میرسیم به یک راه پله که این راه پله با چند بار پیچیدن، ما رو به یه حیاط رهنمون میکنه. اینجا کلی اتاق و فضا و دالان هست برای دیدن و نمای قشنگی از شهر و واتیکان.

از داخل یک اتاق بسیار زیبا، دوباره پلکانی هست البته باریک، برای بالاتر رفتن و رسیدن به بام قلعه. وقتی که میرسی اون بالا، نتیجه اش حیرت انگیزه… واقعا منظره زیبا و بی نظیری از شهر جلوی چشمات دیده میشه که توصیفش خیلی سخته. واتیکان هم از اینجا دیدنیه. فکر کنم از لحاظ ارتفاع، به اندازه بالای کلیسای واتیکان بود.

وداع با رم

ایستگاه ترمینی هم نقطه شروع من بود در  رم و هم نقطه پایان. فکر کنم دو سه دقیقه اگر دیرتر میرسیدم، قطار رفته بود. آخه یکی نیست بگه تو که ایتالیایی بلد نیستی، لا اقل یه ربع زودتر برو تا بتونی لاینی که قطار مورد نظر هست رو پیدا کنی. اونم تو اروپا که هر دقیقه حرکت قطار هست…

فلورانس زیبا

خیلی از فلورانس خوشم اومد. خیلی دیدنیه. یه شهر نه چندان بزرگ از استان توسکانی که همه چیزش عالیه. هم مردمش، هم امنیتش، هم منظره اش، هم از همه مهمتر حس اش. تو مدت کمتر از 2 روزی که اونجا بودم، واقعا لذت بردم و اگه برنامه ربزی برای فینال جام جهانی نداشتم و بلیط های شهرهای بعدی رو نخریده بودم، حتما موندنم رو تمدید میکردم.

 کلیسای سانتا ماریا نووِلا فلورانس

یک کلیسای آجری رنگ (آجر قرمز) به سبک کلیساهای گوتیک با ارتفاع بلند و قامت کشیده. داخلش یه توریست اینفورمیشن بود که خیلی کمک میکرد. بهترین محل راهنمای گردشگر در کل سفرم همینجا بود. یه لیست کامل از تمام هاستل ها بهم داد و یه لیست از ساعت کار همه جاذبه های گردشگری شهر.

حدود 3 ساعت به بیشتر هاستل های شهر سر زدم. اما خبری از جا نبود که نبود. درست تو همین دو روز، یه شوی فشن خیلی معروف در محل نمایشگاه فلورانس برگزار میشد که باعث شده بود همه هتل ها و هاستل ها پر باشن. دیدم این طوری نمیشه. زمان رو داشتم از دست میدادم. گفتم پیدا کردن هتل باشه برای غروب. رفتم سراغ دیدنی ها، البته با دو تا کوله سنگین…

 سانتا ماریا دل فیوره فلورانس

یک کلیسای بسیار بسیار بزرگ از گوتیک با رنگ های سفید و سبز (یه سبز خاص) که اگر اشتباه نکنم، دهنه گنبدش بزرگترین دهنه توی دنیا باشه یا حداقل جزو 3 تای اول هست. از همون اولی که وارد میشی، به سمت پله ها هدایت میشی و باید حالا حالا حالا حالاها بری. خیلی زیاده. شاید 20 طبقه؟ 25 طبقه؟ نمیدونم. پله ها هرجا یه شکلیه. یه جا با پاگرد، یه جا گِرد، یه جا پیچ در پیچ. خلاصه رس آدم کامل کشیده میشه. خیلی از جاهاش هم عبور د نفر از کنار هم غیر ممکنه. اونجا ها هم که عبور دو نفر از کنار هم ممکنه، واقعا به سختی ممکنه… برای همین بجز یه قسمتهای خاص، همه مسیر رفت از مسیر برگشت مجزا است.

اولش یه جا از پله ها بیرون میایم که درست زیر گنبد هستیم. نقاشی های زیبا در زیر گنبد و کلیسای با عظمت در زیر پا حس خیلی خوبی داره. بعد دوباره پله ها رو میریم بالا. اونم پله هایی که در اصل بین دو جداره گنبد قرار داره و لذا فرمش بسیار خاصه. همه اینها رو که بالا میریم، میرسیم به بالای گنبد کلیسا که یک نمای محشر از شهر رو بهت هدیه میده. فقط با جمله جای همتون خالی، میشه یک کمی از حس اش رو بیان کرد.

پایین اومدنی هم باید یه ضرب بریم بیرون. دیدن خود کلیسا ممکن نبود. اما من بهانه خوبی داشتم. گفتم کوله ام اون طرفه. اما مسئولش نشونم داد و اشاره کرد که زحمت من رو کم کردن و آوردنش این طرف! به هرحال اندکی اصرار کارساز شد و حدود دو دقیقه فرصت داده شد تا داخلش رو یه چرخ مختصری بزنم.

 موزه آکادمی فلورانس

خوب کی پیدا میشه که فلورانس بره و نخواد مجسمه داوود رو ببینه. شاهکار میکل آنژ اونقدر بی نظیر هست که حتا اگر موزه رفتن رو هم دوست نداشته باشی، تو رو ترغیب به رفتن کنه. مجسمه های نیمه کاره میکل آنژ هم هست. آثار نقاشی و مجسمه هنرمندان معروف فلورانسی و ایتالیایی توی این موزه زیاد پیدا میشه. حیف که اینجا عکاسی ممنوع بود و نمیشد هنرمندی میکل آنژ رو در ساخت داوود به تصویر کشید. حتی رگهای پاش هم طبیعی بود. عالی بود. البته طبق معمول یه چندتایی عکس یواشکی که مجاز بود! این مجسمه رو میکل آنژ در سال 1504 در سن 29 سالگی ساخته و بدون تردید مهمترین مجسمه دنیای غرب محسوب میشه.

 جای خواب

به هرحال باید برای شب جا پیدا می کردم. اما نبود که نبود. آخرش توی یکی از هتلها از مسئولش خواهش کردم که کمکم کنه یه جا پیدا کنم. اونم بنده خدا شروع کرد به تک تک هاستل ها زنگ زدن. فکر کنم 45 دقیقه طول کشید تا یه اتاق پیدا شد. رفتم به سمتش و درخواست اتاق کردم. توضیح داد که فقط یه اتاق دو تخته داره بدون دستشویی و حمام. گفتم بده. خلاصه پول رو دادم و ازم پاسپورت خواست. تا پاسپورت رو دادم، به فارسی گفت: ایرانی هستی؟ منم به فارسی گفتم: آره. گفت: خوشبختم. بابک هستم! رفیقمون ایرانی بود و ما دو ساعت داشتیم انگلیسی حرف میزدیم. اتاقش خیلی تمیز بود و میتونم بگم یکی از بهترین جاهای سفرم بود. وسیله ها رو گذاشتم و زدم بیرون دوباره.

 میدان سن مارکو فلورانس

یه میدان کوچیک که ضلع شمالش یه بنای قشنگ هست. منظره غروبی که از توی میدان میشه از توی یکی از کوچه ها دید، عالیه.

 خیابان کاوور فلورانس

اینجا هم خیابان کاوور داره. اینجا هم خیابان کاوورش قشنگه و پیاده روی داخلش لذت بخش.

 میدان و کلیسای سن لورنزو فلورانس

یکی از میادین اصلی شهر که کنارش یه بازار روزانه است و شب که میشه جمع میشه. ماشاءالله تا دلتون بخواد ایرانی بود توی این بازار. آخه یه جورایی حس جمعه بازار و شنبه بازار و این چیزا رو داشت دیگه، اونم اروپایی اش! کلیساش یکی از کلیساهای رنسانسی محسوب میشه و مربوط به قرن 15 است که داخلش با مجسمه هایی از دوناتلو تریین شده.

 میادین مختلف فلورانس

من مسیرم اون طرف رود، بالای یه تپه بود که بتونم عکس های شب از نمای فلورانس بگیرم. برای همین، مسیری رو انتخاب کرده بودم که بتونم توی راه ،خیلی از خیابانها و میدان ها و بناهای مطرح رو ببینم. حداقل 10 میدان معروف و چندین بنای مهم رو توی این مسیر دیدم. میدان استروزی، چی یِسا دی ترینیتا، پل معروف وِچیو، میدان خیلی مهم سانتا کروکه، میدان فلورانس، میدان دِلا سینوریا، میدان وچیو و میدان جمهوری بخشی از اینها بودن که بسته به اهمیتشون، دقایقی رو توی آنها می موندم، عکس می گرفتم، مردم رو میدیدم و گاهی یه نوشیدنی میخوردم که همش انتخابم داغ بود؛ یا کاپوچینو، یا کافی (قهوه)، یا اسپرسو.

 میدان میکل آنژ فلورانس

اما وقتی به سمت جنوب شرقی شهر میای، مسیر شیب داری هست که علاقه مندان رو به بالا فرا میخونه. برای پیاده ها هم مسیر مرکبی از شیبدار و پلکان وجود داره. بالا که میرسی، یه میدان خیلی بزرگ هست که در ورودی اش بعد از یه سری نیمکت، مجسمه داوود قرار داره. اما پشت سر، یه نمای بی نظیر از شهر دیده میشه که تمام بناهای مرتفع توش خودنمایی میکنه. حس عکاسی یقینا اینجا بدجوری گل میکنه، اما نمیدونم بدون سه پایه تو این مواقع چه میشه کرد؟

ساعت 2 صبح برگشتم هتل و یک گپی با بابک زدیم و بعد هم رفتم سراغ چک میل و این حرفا. فکر کنم ساعت 5 خوابیدم.

 موزه اوفیتزی فلورانس

صبح هم مسیری رو انتخاب کردم که توش بتونم چند جا رو ببینم. میدان آنونزیاتا، میدان دل دومو که همون کلیسای معروف دل فیوره داخلشه و دوباره میدان سینوریا رو دیدم. یه سر هم به ساختمان موزه کاشف کروی بودن زمین زدم و رسیدم به موزه اوفیتزی. یک موزه بی نظیر که از شدت وجود نقاشی های مهم داره منفجر میشه که شاه بیت شون حتما نقاشی ونوس هست که پیدا کردنش توی این موزه بزرگ کار سخت و البته آسونیه!

خود موزه هم ساختمانش دیدنیه. ساختمان دو طبقه داره که بیشتر موزه در یک طبقه اش قرار داره. یه کافه هم توی تراسش هست که نماش به سمت میدان سینوریا است و واقعا زیباست. توصیف موزه همین بس که من که موزه دوست ندارم، عاشقش شدم و بلیطم  رو فراموش کردم و با اجازه همه دوستان، از قطار جا موندم! اما خوب یک ساعت بعدش قطار جا میداد و شهر زیبای فلورانس رو به امید دیدار مجدد هرچه زودتر، ترک کردم.

 ونیز

کلا یه نصف روز ونیز بودم. یه دیدار نسبتا فوری و فشرده از شهری که تاجرش حسابی معروف بود و مسافر معروفش آوازه جهانی داره و ایران هم اومده. خیلی دلم میخواست که خونه مارکوپولو رو اونجا پیدا کنم؛ اما حیف که وقت نبود.

از ایستگاه قطار، یه سری اتوبوس های آبی (داخل آب) بود که با 6 یورو مسافرا رو به میدان معروف سن مارکو میبرد. ترجیح دادم که اول با این اتوبوس ها برم و شهر رو از داخل آب ببینم و بعد از میدان سن مارکو اکتشاف رو شروع کنم. ونیز خیلی متفاوته نسبت به جاهای دیگه. من شاید بتونم طول و عرض یه جا رو بیان کنم یا ظاهرش رو به جایی یا چیزی تشبیه کنم، اما ونیز از اونجاهاییه که نمیشه هیچ جوره توصیفش کرد، جز اینکه خیلی دیدنیه!

تنها چیزی که میتونم بگم، اینه که اگر شهر رو که تقریبا فرم افقی داره، در نظر بگیریم، یه چیزی شبیه به حرف Z انگلیسی داخلش دیده میشه که این همون کانال معروف بزرگ یا  Grand Canal خودمونه. یه کانال بزرگ تر و عریض تر هم به صورت یک خط افقی زیرش وجود داره که اسمش کانال گیودکا است و یه بخشی از شهر هم زیر اون قرار داره.

این وسط ها هم که تا دلتون بخواد کانال های کوچک آب هست که از ونیز یه تصور متفاوت رو ساخته. مطمئنا همه عکس هاش رو دیدین و بهتر از توصیفات من، تصویرش توی ذهنتونه!

 میدان سن مارکو

این میدان در نزدیکی کانال گیودیا است و جهت کشیدگی میدان تقریبا شرقی غربی است. سه ضلع میدان شبیه میدان نقش جهان دورش رواق هست و یک طرفش هم کلیسای سن مارکو است. از کنار کلیسا هم یه ساختمان هست که تقریبا تا کنار آب اومده و عمود به ضلع بزرگ میدان قرار داره که این خودش در اصل یک مستطیل تو خالی است که وسطش یک میدان به نام دوکاله است.

یه برج مشهور هم توی ضلع جنوبی میدان هست که با 8 یورو میشه با آسانسور ازش رفت بالا که البته من هم رفتم و عکس های خوبی گرفتم.

طبق معمول همه بناهای اروپایی، داخل این میدان هم پر از کافه و رستورانه که چندتاش موسیقی زنده دارن و خیلی با صفاست. کبوترها هم وسط میدان داستانی دارن واسه خودشون…

 کوچه گردی

 از میدان سن مارکو که تقریبا جنوب شرقی ونیزه، من باید میرفتم میدان قطارش که شمال غربی ونیزه و اسمش یادم نیست. اما اسم ایستگاه قطارش لوسیا بود. طبق توصیه ها، بهتر بود که خیابات اصلی رو طی کنم. اما این طوری دیگه اسمش اکتشاف نمیشد. به هر صورت ریسکی بود که اگر توی مسیر راهی رو اشتباه میرفتم، تاوانش جا موندن از قطار پاریس بود. دل رو زدم به دریا و از کوچه ها راه افتادم. مسیر رو طوری در نظر گرفتم که بتونم پل معروف ونیز یعنی پل ری آلتو رو ببینم. طی کردن مسیر حدودا بیش از یک ساعت (با معطلی های عکاسی) طول کشید و غروب رسیدم به ایستگاه قطار و مهیا شدم برای رفتن به پاریس.

کوچه پس کوچه هاش بی نظیره و یه حسی توش جاریه. نمیدونم به چه دلیلی اونجا منو یاد ابیانه انداخت!

ادامه سفرنامه: 

 پی نوشت:

  • برای بعد از برگشت از سفر چند تا برنامه دارم. یکی اش گزارشات موضوعی عکسه. مثلا موضوع خیابانها یا مثلا موضوع کافه ها یا موضوع گردشگران در ارتفاع. خیلی دلم میخواد یه نمایشگاه عکس بذارم. بعضی از عکس هاش بد نشده. اگه نظر کمکی دارین بدین یا اگه جایی برای نمایشگاه بدون نوبت و پول سراغ دارین، بگین لطفا!
  • یکی از کارای مهم در انتهای سفر، تحلیل سفر و شاید مقایسه بعضی چیزا توی این شهرها باشه که فکر کنم جالب بشه.
  • 5 روز هم برای بارسلونا کمه! باور کنید…
  • هنوز پاریس و آمستردام رو بهتون بدهکارم.
  • امشب که نشستم برای نوشتن، ساعت شده 3 صبح. بیدار شدن فردا رو بگو…
  • ممنون از دوستانی که نظراتشون راهگشا است. ممنون تر خواهم بود اگر باز هم من رو توی سفر راهنما باشید.
  • این نوع سفر کردن، در عین حالی که سرشار از سختی هاست، اما به جاش حجم تجربیاتش چند برابر بقیه انواع سفرهاست. حتما این روش رو ادامه خواهم داد. ان شاءالله…

بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظرات