• Menu
  • Menu

مست از رُم

حدود 27 روز گذشته را در سفر گذراندم. سفرهایی بسیار فشرده و سخت همراه با داستان‌هایی جالب و به یادماندنی و عجیب. در این مدت، دو بار به پاریس سفر کردم، دو بار به رم، یک بار به بارسلونا و یک بار به ونیز. فشردگی برنامه‌های این سفرها به حدی بود که نه تنها فرصتی برای خودم و نوشتنم باقی نمی‌ماند، بلکه بعضی از شبها شاید فقط دو سه ساعت فرصت خوابیدن پیدا می‌شد.

اما آنچه که در این فشار و استرس و در بحبوحه همه دل‌مشغولی‌ها و درگیری‌های مختلفی که این روزها با آنها درگیرم، حالم را خوب کرده، آدم‌ها، حرف‌ها و یادگارها و نوشته‌هایی است که به طرز عجیبی روی من تاثیر گذاشته است. سفر آخری که از آن، امروز به تهران بازگشتم با همسفرانی بود که عمیقا به دلم نشستند و با من کاری کردند که تا مدت‌ها ذخیره‌ای از طعم شیرینِ حال خوب را در صندوقچه دلم انبار کنم و هرگاه تلخی روزهای ناچسب، آزار دهنده شد، بتوانم از این ذخیره شیرین استفاده کنم. این حال خوب را مدیون بسیاری از همسفران عزیزم هستم؛ اما نقش بعضی‌ها بی‌شک در آن پر رنگ‌تر است. این داستان این آدمهاست و کاری که با من کردند…

یک پیغام

چند ساعت بعد از ورود به تهران، از یکی از همسفرانم پیغامی را در یکی از شبکه‌های اجتماعی دریافت کردم که عجیب به ییلاق ذهنم فرو رفت…

“سلام

هیچ وقت تا حالا یه متن طولانی یا مهمو از طریق محیطای مجازی ننوشتم. در واقع کلاه محیط مجازی همیشه برام بزرگ بوده، ولی این دفه تنها وسیله در اختیاره. خیلی وقت پیشا یه داستانی خوندم که اون مردِ داستان آرزو داشت که هیچ وقت زندگیش تموم نشه و بتونه همیشه همه جا باشه. یه روزی یه درخت بزرگی بهش میگه این جاده ی کنار منو بگیر و برو جلو تا به ارزوت برسی. اون آقاهه میره و میره از شهرا و کشورای مختلف می گذره و جاهای زیادیو میبینه و آدمای زیادی و می شناسه و توی هر کدوم از این جاها و آدما یه تیکه از دلش جا میمونه. اولش فکر میکرده که اگه راه بیفته و بره جلوتر، تیکه های دلشم میان دنبالش. ولی اون تیکه ها هیچ وقت از سر جاشون تکون نخوردن. اینقد رفتو رفت و اینقدر دنیا رو دید تا دیگه چیزی از دلش باقی نموند. آخر داستان بود که فهمید همین تیکه های دلش که جا گذاشته باعث شده هیچ وقت زندگیش تموم نشه و همیشه بمونه تو همه جا. دقیق داستانو یادم نیست ولی وقتی خودمم داشتم به تیکه هایی از دلم که جا مونده بود فکر میکردم. داستانه مثه یه هاله از خیلی دور دستا رسید به حافظه ام.

تیکه های دل منم جا موندن تو کوچه پس کوچه های پاریس، پیش نایک، پیش اون اقای پیر مسوول ایرانیه لوور، پیش روزای بارونی که مثلشون هیچ وقت دیگه نیست، نقطه صفره نوتردام که مثه نقطه صفره زندگیه، توی دیزنی لند، روی اون پل اون شب توی ونیز و دچارِ ونیز شدن و بیشتر از همه توی شهر رویایی رم. دلم توی رم بدجوری جامونده. هر کسی که بره سنت آنجلی تیکه های دل منم توی دیوارا میبینه، ارگ بزرگش صدای روح منو می سازه و هر کی بره میدون پوپولو رو از بالای تپه نگا کنه حالت مست روح منو میفهمه. و مطمئنم هر کسی مقدمه یوحنا رو میشنوه با صدای شما میشنوتش همیشه تو رم.

روح من توی رم گیر کرده، با کلوسئوم شکنجه میشه، با میدونا جون میگیره و روی پله های اسپانیایی زنده میشه. یه تیکه ای از یکی از شعرای شاملوئه که برای آیداست و میگه: “و آغوشت اندک جایی برای زیستن، اندک جایی برای مردن و گریز از شهر که با هزار انگشت به وقاحت پاکی آسمان را متهم میکند.” آغوش رم برای من همین حکمو داشت.
و بیشتر از همه دل من پیش تک تک شما آدما مونده. من برعکس شما اصلا آدم کلامی نیستم. هیچ وقت تو زندگیم نتونستم حرفایی که میخواستمو بزنم. این حرفای نصفه نیمه ایم که گفتم حرفای اون تیکه های جدا شده ی دلمه که مونده. تک تک چیزایی که این مدت دور و برم بوده از هوا گرفته تا آدما تو این ناب بودنه موثرن ولی شما یه نقش خیلی خیلی بزرگیو ایفا کردین. فک کنم به هممون کمک کردین که تیکه های دلمونو بچسبونیم به سرنوشت روزای اون شهرا. بلد نیستم چطوری باید تشکر کنم؛ ولی میخوام بگم توی همه اون لحظه های نابی که شکل گرفت دخیلین. کار شما از سخت ترین کارای دنیاست، یه باره دیگم گفتم بهتون فکر کنم ولی شما واقعا خوب از پسش برمیاین. امیدوارم منم بتونم یه روزی همینقدر توی کارم موفق باشم. ببخشید اگه راه هایی که بقیه ادما بلدنو من بلد نیستم برای بیان قدردانی ولی شما اینو به حساب یه قدردانیه بزرررگ بزارین

سعدی بس ازین سخن که وصفش
دامن ندهد به دست ادراک

گرد ارچه بسی هوا بگیرد
هرگز نرسد به گرد افلاک

پای طلب از روش فرو ماند
می‌بینم و حیله نیست الاک

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم”

یک کلام

صبح زود، در فرودگاه امام خمینی که منتظر رسیدن بارها بودیم، یکی از همسفرانم جلو آمد و دستم را فشرد و جملاتی با این مضمون را گفت و من را به فکری عمیق فرو برد…

“من به نشانه‌ها اعتقاد دارم و این سفر یک نشانه بود. همسفری با تو همیشه به یادم می‌ماند و تو یکی از تاثیرگذارترین آدم‌هایی بودی که من در تمام زندگی‌ام دیدم”

یک هدیه

دیشب در فاصله بین دو پرواز، وقتی که در فرودگاه نشسته بودم، سه نفر از همسفرانم یک هدیه بسیار ارزشمند به من دادند. یک نقاشی زیبا از پانتئون رم و یادداشت پر مهری که پشت آن نوشته بودند…

photo 2photo 3

یک یادبود

آخرین روز سفر و درست بعد از آخرین بازدید، یک یادگاری بسیار ارزشمند از همسفرانم دریافت کردم که بی‌تردید یکی از ارزشمندترین هدایایی است که در تمام زندگی‌ام گرفته‌ام. چون جدا از 31 اسم و امضایی که پشت این یادگاری نقش بسته، 31 لبخند در دل آن نهفته است که ناخودآگاه لبخند بر روی لبهایم می‌نشاند.

IMG_8185IMG_8209

یک فرشته

بعید می‌دانم این فرشته نازنین “دُرسا” را هرگز فراموش کنم. کودک 10 ماهه به این نازنینی و با این سطح از آگاهی هرگز ندیده بودم. به مادرش گفتم که یقینا برای دوباره دیدنش زیاد مزاحمتان خواهم شد.

photo 4

یک نازنین

در پرواز حدودا 400 نفری که از رم به ابوظبی داشتیم، سرمهماندار لوحی را با خط و امضای کاپیتان به او “ستاره” داد که او را به عنوان مودب‌ترین کودک پرواز انتخاب کرده بود. رفتار او به نحوی بود که حتا در همان چند ساعت پرواز نیز برای تیم پروازی قابل تشخیص بود که او چقدر مودب است. از همسفری با او لذت بردم.

photo 1

و یک جمع بی‌نظیر

گاهی فکر می‌کردم که همسفرانم گلچین شده بودند! آنها کاری کردند که رُم را بسیار بیشتر از قبل دوست بدارم.

بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظرات